زهرا الوندی: ساعاتی از نیمه‌شب گذشته و شهر به خواب عمیق فرو رفته است. در این تاریکی محض که فقط صدای تک و توک ماشین‌ها سکوتش را می‌شکند، اگر در به در به‌دنبال نشانی از زندگی در شهر باشیم بهتر است ماشین را آتش کرده و راهی بزرگراه‌های اصلی شویم تا تعداد ماشین‌ها از یکی به ۴-۳ تا افزایش پیدا کند؛ این است زندگی شبانه تهران.

سبد کالا

خواب‌آلوده و ليز كه البته يك بخش روشن و فعال دارد؛ بخشي كه به خريد ربط دارد؛ خريدي كه مي‌تواند ازسر ناچاري باشد يا از سر بي‌خوابي! خيابان‌ها را همينطور مي‌رويم تا برسيم به ميدان آرژانتين. چشم‌ها بايد تيزبين باشند تا بتوانند در فاصله شايد حدودا 20متري از حاشيه خيابان، تك و توك آدم‌هاي بي‌صدايي را ببينند كه كيسه نايلوني به دست، سمت ماشين‌هايشان مي‌روند. اينجا، فروشگاه شهروند است؛ جايي كه سعي كرده نبض خواب آلوده و كند شهر را زنده نگه دارد و ما، خريداران شبانه‌اي كه بيشتر از خريد، سؤال داريم!

كيوسك نگهباني ورودي ماشين‌ها خالي است. در اين خلوتي شب نيازي به نگهبان نيست تا ورود و خروج ماشين‌ها را مديريت كند. مي‌شود سربه راه بود و از همان مسير ورود روزانه وارد شد يا جهت تنوع هم كه شده از ورودي سمت چپ كه در واقع خروجي ماشين‌هاي داخل است ماشين را به جاي پاركش رساند. تعداد ماشين‌هايي كه در پاركينگ پارك‌شده نشان مي‌دهد كه عده آدم‌هاي داخل فروشگاه نبايد كم باشد. دم در ورودي زن و مردي ميانسال كه پسر نوجواني همراهشان است قصد كرده‌اند همان روش ورود به پاركينگ را در پيش بگيرند و از در ورودي سبدشان را خارج كنند اما اينجا هنوز كسي هست كه آدم‌ها را راهنمايي كند و حضور راهنما، يعني كه زندگي هنوز در اين بخش شهر جريان دارد؛ گيريم آرام و با طمأنينه.

  • اين همان شهروند نيست!

به جز 3-2 تايي صندوق، پشت باقي صندوق‌ها كسي نيست. براي اين تعداد اندك خريدار، نيازي به حضور تمام صندوق‌دارها نيست. اينجا شهروندي كه بارها به آن سر زده‌ايم، در اين ساعت يعني حدود 3 صبح، هيچ شباهتي به روزش ندارد. شهروند همان است و قفسه‌ها همان. درست به همان شكل پر شده‌اند كه در روز اما چيزي در آن فرق مي‌كند. متانتي دارد كه در روز ندارد و آرامشي كه در روشنايي روز خبري از آن نيست. به جز صداي راديو پيام كه دارد موسيقي تكراري پخش مي‌كند تقريبا صداي بلندي از كسي در نمي‌آيد.

انگار همه قصد كرده‌اند حرمت سكوت شبانه را نگه‌دارند. حرفي هم اگر دارند آرام و پچ‌پچ وار مي‌زنند. فقط كارمندهاي اينجا هستند كه به سكوت شبانه هم عادت كرده‌اند و برايشان ابهتي ندارد. اما براي ما و امثال ما كه اغلب در طول روز لابه‌لاي جمعيت زياد لول خورده‌اند، راه رفتن در مسير بين قفسه‌ها انگار كشف دوباره است.

بي‌آنكه كسي پشت سرت معطل باشد مي‌تواني آرام و خوش خوشان مسير را قدم بزني و دانه دانه شكل و شمايل موجودي استند‌ها را ببيني، بايستي بي‌دليل نفس تازه‌كني، 2 و 3 باره مسيري را بروي و بيايي و سر فرصت و با خيال راحت چهره شهروند شبانه را مرور كني. همچنان كه افرادي كه حضور دارند رفتار مي‌كنند؛ آرام، بي‌خيال و سرحال. انگار نه انگار ساعت 3 شب است.

  • مرد حوصله خريد در شلوغي ندارد

زن و شوهر جواني سبد چرخدارشان را به دنبال‌شان مي‌كشند تا مي‌رسند به قسمت لوازم خانه. مرد هم كه بعيد است در روز حال ايستادن و انتخاب كردن ظروف پلاستيكي فريزي داشته باشد با ذوق رنگ‌ها را بالا و پايين مي‌كند. دانه به دانه اشكال مختلفشان را برمي‌دارد و به همسرش نشان مي‌دهد و مي‌گويد «اين هم هست. اينو ديدي؟» اين داخل آنچنان كه از بيرون گمان مي‌كرديم شلوغ نيست و نهايتا 15تا 20 نفر جزيره‌وار در گوشه گوشه سالن فروشگاه پخش هستند.

خانم جوان ظروف 3 تكه زرد رنگي را برمي‌دارد و محترمانه داخل سبد مي‌گذارد. چهره‌اش هيچ نشاني از خواب آلودگي ندارد. مي‌گويد: «اوايل، روزها براي خريد مي‌آمدند اما حالا خريدهاي اينچنيني‌شان را مي‌گذارند براي همين وقت‌ها كه خلوت است. سابق بر اين مجبور بود تند خريد كند و اغلب هم در نهايت با خلق تنگ برمي‌گشتند خانه.

چون مرد حال و حوصله شلوغي و حجم انبوه جمعيت را نداشت؛ اينكه مدام تنه بخوري و تنه بزني. ادامه مي‌دهد: اما دوست دارم با شوهرم خريد كنم.» يك‌بار كه اتفاقي اينجا را باز ديديم وارد شديم و خيلي كيف داد. بي‌نق زدن و بي‌جر و بحث. از آن به بعد است كه ديگر اغلب خريدشان را مي‌گذارند براي اين موقع. هر چند گاهي خودش دلش كه جاي شلوغ مي‌خواهد در روز هم سر مي‌زند.

  • بيدارباش با خيال راحت

راديو ساعت را اعلام مي‌كند و بعد دوباره موسيقي ديگري از افتخاري پخش مي‌شود. كارمندي دارد بلند بلند براي خودش آوازي مي‌خواند و يخچال ماست را پر مي‌كند. بعد هم دسرها را مرتب روي هم مي‌چيند. يكي ديگر از همكارانش مي‌آيد آنجا و درباره سطل‌هاي ماست و رديف‌شان حرف مي‌زند.

پسر بچه‌اي 12-10ساله رديف لوازم‌التحرير را با ذوق و شوق نگاه مي‌كند؛ هي دفتر‌ها را ورق مي‌زند، مي‌گذارد سر جايش و جلد ديگري را نگاه مي‌كند. مادرش آن طرف‌تر دارد قلم و خودكارها را چك مي‌كند. خريد در اين ساعت نمي‌تواند بيشتر از يك ربع تا نيم ساعت طول بكشد. همه قفسه‌ها را هم كه بگردي و سر صبر انتخاب كني، چيزي بيشتر از اين وقت نمي‌گيرد. ترافيكي نيست و مجبور نيستي براي حساب كردن خريد، نيم‌ساعتي را در صف بايستي. اما مي‌تواني به‌عنوان يكي از تنها جاهايي كه مي‌شود با امنيت در آن بيدار بود هرقدر كه مي‌خواهي حضورت را طولاني‌تر كني.

  • جست‌وجو: به‌دنبال آن نانوايي شبانه

بيرون آسمان همان رنگي است كه بود؛ تاريك و خواب‌آلود. شهر را بايد زير پا بگذاري تا دوباره بتواني جايي را پيدا كني كه هنوز چراغ‌هاي روشن واقعي داشته باشد؛ جايي كه اگر ضعف كردي از گرسنگي، يك تكه نان و اگر تشنه بودي يك بطري آب بدهند دست‌ات. البته اگر مجرد باشيد و سر نترسي داشته باشيد، دور ميدان‌هاي اصلي مي‌شود جاهايي را پيدا كرد؛ جاهايي كه اسمش دكه نيست، مغازه نيست و هيچ‌چيز نيست.

فقط يك فروشنده است با يك جعبه كه سيگار مي‌فروشد و گاهي هم چاي. كمي بيشتر كه دور بزني كنار مسير اصلي خيابان‌هاي شهر شايد تك و توك دستفروش‌هايي را ببيني كه بساطشان را خيلي مرتب و منظم روي زمين چيده‌اند به انتظار مشتري؛ از مانتوهاي تابستانه بگير تا كفش‌هاي كتاني چيني و مجسمه‌هاي گچي و كپي‌هاي دست چندم نقاشي‌هاي بي‌ارزش قاب گرفته. البته تمام شهر را بگردي شايد يك يا 2 تا از اينها را ببيني، آن هم اگر شانس بياوري. اين فعالان شب اما حضورشان هيچ وجهه قانوني ندارد و اغلب هم دورشان خلوت است. بساط سيگاري‌ها البته رونق بيشتري دارد و لااقل 4-3 نفري دورشان دارند كه به گپ و گفت بگذرانند. غيراز اينها كفش آهنين لازم داريد تا جاي زنده ديگري پيدا كنيد.

نانوايي شبانه‌روزي خوابش برده. مي‌كوبيم به شيشه. چراغ‌هايش روشن است و از نگهبان‌هاي بيدار ساختمان‌هاي سمت شهرك غرب كه سؤال كنيد همه مي‌دانند كجاست. اما كسي به سلام‌مان جوابي نمي‌دهد. داد مي‌زنيم. باز هم خبري نيست. آتش تنور با شعله كم روشن است. آتش از لوله‌اي مي‌زند بيرون و وارد محفظه سيماني تنور خالي مي‌شود. اما تنها چيزي را كه گرم مي‌كند كتري طلايي رنگي است كه كنارش گذاشته‌اند. صداي ظرف شستن از بالا مي‌آيد.

دوباره به شيشه مي‌كوبيم و صدا مي‌زنيم. وقتي چراغ روشن است، در نانوايي بسته نيست و روي ميز دم در 2 هزار و 500 تومان پول مانده، يعني كه نشانه‌ها درست است و اينجا بايد شبانه‌روزي باشد؛ لااقل به ظاهر. جرأت مي‌كنيم و تا دم پله‌هاي طبقه بالا جلو مي‌رويم. چندبار كه صدا مي‌زنيم يكي از آن بالا با عصبانيت داد مي‌زند «بسته است. نون نداريم.»

بالاخره صدا راضي مي‌شود از پنجره همان بالا، به كوچه، جايي كه ما هستيم نگاه كند و بگويد كه حال حرف زدن ندارد و مغازه هم تعطيل است. 2جوان 23-22 ساله‌اند كه سر حال و قبراق از آن بالا نگاهمان مي‌كنند و حال پايين آمدن ندارند. مي‌گويند: «ساعتو ديدي؟» راست مي‌گويند انگار! بي‌حالي آنها و بي‌حالي شهر به ما هم سرايت مي‌كند و اگر چه شنيده‌ايم هتلي هست كه كافي‌شاپ شبانه‌روزي دارد، ديگر حوصله نمي‌كنيم بعد از يك ساعت و نيم چرخيدن در خيابان‌ها، پي سراب برويم. راهمان را مي‌كشيم تا ما هم به خيل خواب‌روندگان بپيونديم.

  • شهرهاي شب زنده‌دار جهان

مردم ساكن قاهره تازه ساعت يك و 2 صبح از خانه بيرون مي‌زنند و غذا خوردن و قهوه‌‍‌خانه و كافي نت رفتنشان را شروع مي‌كنند. از ساعت 2 تا 4 صبح اين بيرون رفتن به اوج مي‌رسد و در اين ساعات صبح، خيابان‌ها پر شده از جوان‌ها و خانواده‌هايي كه در حال خريد هستند و كودكاني كه بي‌خيال به بازي مشغولند. بعد از قاهره، مونته‌ويدئو پايتخت و بزرگ‌ترين شهر و بندر اصلي كشور اروگوئه قرار دارد و سومين شهر زنده جهان هم بيروت پايتخت لبنان معرفي شده است.

غيراز اينها به‌نظر مي‌رسد اسپانيا بيشترين شهرهاي زنده شب را در ميان ديگر كشورها داشته باشد چرا كه در اين فهرست 6 شهر از اين كشور در رتبه‌هاي چهارم تا نهم اين رتبه‌بندي قرار گرفته‌اند: مالاگا در جنوب اسپانيا، زاراگوزه، مادريد پايتخت و بزرگ‌ترين شهر اسپانيا، بارسلون، پرجمعيت‌ترين شهر اسپانيا و مهم‌ترين بندر آن، والنسيا سومين شهر بزرگ اين كشور و شهر سبيا يا سويل. رتبه دهم اين رده‌بندي هم به بوئنوس آيرس پايتخت آرژانتين، بزرگ‌ترين شهر و بندر اين كشور رسيده كه پايتخت آرژانتين، بزرگ‌ترين شهر و بندر اين كشور است. شهرهاي استانبول در جايگاه 12، بلگراد صربستان 14و ليسبون پرتغال در جايگاه 15قرار گرفته‌اند. جالب است كه شهرهاي بزرگي مثل لندن و پاريس در رتبه‌هاي 17 و 18و نيويورك در اين نظرسنجي در رتبه 32قرار گرفته‌ است.

کد خبر 272864

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha